کمالو مجید
داستان پند اموز,خوب,زندگی,خانوادگی
زنی از خونه اش که بیرون اومد ..متوجه 3 تا پیرمرد شد که ریشهای سفید و بلندی داشتن و تو حیاط جلویی خونه اش ایستاده بودند ..
خانومه اونا رو نمیشناخت ..پس به اونا گفت من شما رو نمیشناسم ولی حتما گرسنه اید .بیاین تو و چیزی بخورین ..
اونا پرسیدن ..آیا آقای خونه متزل نشریف دارن
خانومه جواب داد :خیر ..اون رفته بیرون ..
اونا جواب دادن :پس ما نمیتونیم بیاییم تو ..
وقتی که شب همسر اون خانوم به خونه اومد ..زن ماجرا رو واسه شوهرش تعریف کرد .
مرد گفت:خوب الان برو بهشون بگو که من اومدم خونه و ازشون دعوت کن که بیان تو ...
زن هم رفت و از اونا درخواست کرد که داخل شن ..
اونا جواب دادن :ما نمیتونیم همگی با هم داخل بشیم
زن پرسید :چرا؟
یکی از پیرمردا به یکی دیگه از دوستاش اشاره کرد و گفت :اسم اون ثروت هست ..
و به دیگری اشاره کرد و گفت:و اسم اون موفقیت هست و خودمم عشق هستم .
حالا وارد منزل بشین و با اقای خونه مشورت کنین که شما کدومیک از ماها رو دوست دارین که وارد خونه تون بشیم؟؟؟
زن وارد خونه شد و به شوهرش جریان رو گفت.مرد بسیار خوشحال شد و گفت..چه خوب ..پس برو از ثروت دعوت کن که بیاد
تو و زندگیمون رو غرق رفاه و ثروت بکنه .
همسرش باهاش موافق نبود و گفت:چرا از موفقیت دعوت نکنیم که بیاد تو؟؟
عروسشون که گوشه ای از خونه داشت به صحبت های اونا گوش میکرد یهو پرید وسط بحث و گفت :به نظر من بهتر نیست که از
عشق دعوت کنین که داخل خونه بشه؟؟؟اونوقته که خونه مون پر از محبت و عشق و صمیمت خواهد شد .
مرد به همسرش گفت:بزار نصیحت عروسمون رو گوش کنیم و محبت و عشق رو مهمون خونه مون کنیم ..
زن از خونه بیرون رفت و از اون سه تا پیرمرد درخواست کرد :هر کدوم از شما که عشق هست ؟؟خو اهش میکنم
بیاد منزلمون و مهمون ما باشه ..
عشق بلند شد و به طرف خونه حرکت کرد ..دو نفر دیگه هم دنبالش اومدن ..زن تعجب زده پرسید ؟
ثروت و موفقیت؟شما دیگه کجا میاین ؟من فقط از عشق دعوت کردم که بیاد تو ..
اونا همگی با هم حواب دادن :اگه شما ثروت یا موفقیت رو دعوت میکردین ..اون دوتای دیگه از ماها باید بیرون میموندیم
ولی وقتی که شما عشق و محبت رو به حونه تون دعوت کردین هر جا که محبت باشه ..ما هم به دنبالش میریم
هر جا که عشق هست ..رفاه و موفقیت هم هست